محل تبلیغات شما



گربه ها موجودات عجیبی هستند.این را تازه گی ها کشف کرده ام.

 روزی خدمت خولو حسین همان جگرکی معروف و اصیل دزفول بودم و چند سیخ جگر روی زغال های داغ و سرخ منقل کوچکش کباب می کردم.نمی دانم می دانید یا نه اما داستان جگر خوردن نزد خولو حسین با هر جای دیگری متفاوت است. به تنهایی در مغازه کار می کند و شما خودتان باید سیخ های دل و جگر و قلوه و خوش گوشت را بر روی زغال های داغ منقل قرار دهید و کباب کنید.

البته گاهی پیش می آید مشتری نمی تواند به هر دلیلی خودش سیخ های جگر را کباب کند و خولو حسین شخصن زمام امور را در دست می گیرد و از پشت میز کوچکش بلند می شود و پای منقل می ایستد و سفارش مشتری را به بهترین شکل ممکن آماده می کند.بیشتر مواقع هم مشتری های دیگر مردانگی می کنند و سفارش مشتری را آماده می کنند و اجازه نمی دهند خولو حسین به زحمت بیفتد و از پشت میزش بلند شود .

آن روز که خدمت خولو حسین بودم مشتری آمده بود و سفارش دل گوسفندی داد.خولو حسین به شیوه همیشگی برایش دل گوسفندی را قطعه قطعه کرد و به سیخ کشید.در حال سیخ کشیدن بود که مشتری عزیز فرمودند این تیکه را که انداختی توی ظرف آشغال برایم به سیخ بزن.

تیکه ای که مشتری به آن اشاره می کرد لوله های بالای قلب بودند که خون را از قلب به بیرون پمپاژ می کردند و گوشت نبودند که بتوان آنها را میل کرد.چیزی شبیه به لوله پلیکا های قلب 

خولو حسین عرض کردند این خوردنی نیست.نمی شود این را برایتان به سیخ بزنم.کسی این را نمی خورد

- شما برای من به سیخ بزن.من می خورم

-بخدا این خوردنی نیست.نمی شود این را خورد و گرنه من که حرفی ندارم.هر چه بخواهی تقدیم می کنم ولی این را نمی خورند دوست عزیز

-من می خواهم بخورم.شما به سیخ بکش.شما کاری نداشته باش

-بخدا این قطعه از قلب گوسفند را گربه هم نمی خورد.از من گفتن بود

خولو حسین آن قطعه ناخوردنی را به سیخ کشید و مشتری سیخ ها را برد پای منقل و من مانده بودم چه بگویم.

گربه و این ناخوردنی دل گوسفندی در ذهنم مانده بود تا اینکه چند روز بعد برای صرف صبحانه خدمت خولو حسین رسیدم.گربه ای نزدیک منقل می پلکید و میو میو می کرد.خواستم امتحانش کنم.از خولو حسین خواهش کردم قطعه ناخوردنی دل گوسفندی را برایم ببرد.بنده خدا برایم برید.جلوی گربه انداختم.نخورد

منتظر ماندم شاید بخورد ولی واقعن نخورد.متوجه شدم حرف خولو حسین از روی نادانی و عصبانیت نبود.حقیقت را گفته بود بنده ی خدا

دو شب پیش کنار دوست عزیزم مهران بقایی بودم.گربه ای از زمین روبرو به نزدیکی ما آمد.یک راست سراغ گلدان های جلوی مغازه آقای بقایی رفت.دست هایش را به گردن گلدان انداخت و از علف های تازه و مرطوب داخل خاک گلدان مزه مزه کرد.

من و آقای بقایی مانده بودیم و نگاهش می کردیم.کار از مزه مزه کردن گذشت و رسمن علف های به ظاهر شیرین گلدان را نوش جان می کرد.

لابد گربه ها موجودات عجیبی هستند.این را درکتاب ها نخوانده ام.خودم دیده ام


دوباره چک می کنم.شروع نمایش بیست و یک و چهل و پنج دقیقه.نیم ساعت قبل از شروع نمایش در سالن حضور داشته باشید.

برای دیر نرسیدن همیشه استرس دارم.از کودکی این استرس دیر نرسیدن را با خود حمل می کنم.دیر نرسیدن به مدرسه.دیر نرسیدن به بازی فوتبال با بچه ها.دیر نرسیدن به مسجد و من همیشه سر وقت می رسیدم ولی همچنان استری دیر نرسیدن با من است.

یادم می آید روز برای رفتن به سینما برنامه چیده بودیم.من و سید مرتضی داداشم و یکی از رفقا.نوجوان بودیم و عاشق فیلم دیدن در سینما.باید با تاکسی به اندیمشک می رفتیم.چهار راه سیمتری قرار گذاشته بودیم.دیر شده بود و سید مرتضی شاکی .

از اول شرط کرده بود که اگر دیر برسیم من داخل سینما نمی شوم.من باید از اول فیلم را ببینم.محال است فیلم شروع شده باشد و من وارد سالن سینما شوم.

قبول کرده بودیم که دیر برسیم داخل سینما نشویم و بر گردیم.

سر چهارراه سیمتری که رسیدیم دوستی که قرار بود همراه ما باشد دیر آمد و کلی معطل شدیم.با محاسباتی که سید مرتضی کرد محال بود به موقع به شروع فیلم برسیم.سید مرتضی گفت من نمی آیم.

به اول فیلم نمی رسیم و من فیلم را از اول نبینم وارد سالن نمی شوم.بهتر است برگردیم برویم خانه و روزی دیگر بیاییم.

تمام این جملات را با خشمی فروخورده بیان می کرد.نگاهش سراسر عصبانیت بود و به احترام رفیقمان آرام حرف می زد ولی قبول نکرد و نیامد.

ما هم دست از پا درازتر برگشتیم خانه.

هنوز هم این استرس را دارم.دیر نرسیدن به سینما 

دیر نرسیدن به نمایش 

دیر نرسیدن به کنسرت 


باد خنک و ملایمی صورتم را نوازش می داد.هوا مطبوع و دلپذیر بود.حال می داد دراز بکشی زیر آسمان خدا و دوساعت تخت بخوابی.

مسافران نوروزی تمام ساحل رودخانه را تصرف کرده بودند.به سختی جایی برای نشستن پیدا کردیم و ولو شدیم روی زمین.صدای رودخانه در گوشم نجوا می کرد و مرا به آرامشی لطیف فرا می خواند.فروشنده دوره گردی از کنار ما عبور می کرد.فرفره های چرخانی در دست داشت که چراغ کوچکی داشتند و با کمانی که  کش کوتاهی داشت در هوا پرتاب می کرد و زیبایی خاصی داشت.شیوه ی درستی برای جلب توجه بچه ها و حتی بزرگتر ها انتخاب کرده بود.توجه بچه ها و سید مسیح به فرفره جلب شد.بلافاصله بهانه ی فرفره را گرفت.کمی تعلل کردم تا فروشنده ی دوره گرد از ما دور شد ولی سید مسیح دست بردار نبود.چند دقیقه ای گذشت و همچنان بهانه ی فرفره را می گرفت.کمی وجدان  قلقلکم داد و تصمیم گرفتم برایش فرفره ای بخرم.کمی دیر شده بود .فروشنده دوره گرد در خلاف مسیر رودخانه از ما دور شده بود و باید پیدایش می کردم.

دست در دست سید مسیح به دنبال فروشنده ی دوره گرد به راه افتادیم.شلوغ بود و سخت می توانستم پیدایش کنیم.اما پیدایش کردیم.نور چراغ فرفره در آسمان خودنمایی می کرد و مرا از وجود فروشنده ی دوره گرد آگاه می ساخت.حالا دیگر من هم دلم می خواست فرفره داشته باشم.احساس کردم دلم برای بازی های کودکانه تنگ شده است.به فروشنده ی دوره گرد که جوان بود و لاغر اندام رسیدیم و دورش حلقه زدیم.سید مسیح فرفره ای انتخاب کرد.من گفتم دوتا بده.سید مسیح گفت یکی می خوام بابا

- خب من هم میخام

- مگه تو بچه ای هستی که فرفره می خوای؟

-نه بابا فقط بچه ها بازی می کنند .بزرگترها هم گاهی دوست دارند بازی کنند.

 دو تا فرفره ی چراغدار رنگی خریدیم.فرفره ی خودم را جیبم گذاشتم و فرفره ی سید مسیح را به دستش دادم.پرتاب فرفر را شروع شد.کش کوچک فرفره ی چراغدار محکم بود و گاهی به دست سید مسیح می خورد وجیغش با فرفره به آسمان بلند می شد.

کم کم یاد گرفت چگونه پرتاب کند تا به دستش آسیبی نرسد ولی گاهی آسیب دیدن در بازی اجتناب ناپذیر است.

نیم ساعتی گذشت و خانواده ای کنار ما زیلو پهن کردند و نشستند.سرگرم تخمه خوردن و چای خوردن بودند که پرتاب فرفره ی چراغدار سید مسیح به روی زن نشسته بر زیلوی کناری افتاد.به شدت ترسید و عصبانی شد.با لحنی که عصبانیت و ترس در آن ادغام شده بود به سید مسیح نگاهی انداخت و گفت : برو آنورتر بازی کن

سید مسیح آرام و سربه زیر به کنار ما آمد و دوزانو روی زیلو نشست.سرش را پایین گرفته بود و صدایش در نمی امد.مادرش پرسید چی شده؟

آرام آرام اشکهای سید مسیح جاری شد و کم کم گریه اش را از دو سه متری می شنیدی.

- اون خانمه دعوام کرد

-چیزی که نگفت بابا.گفت کمی برو اونورتر بازی کن

در حال گریه و بغض و اشک گفت : با عصبانیت بهم گفت اینارو

- خنده ام گرفت.عزیز بابا خجالت کشیده بود و احساس می کرد با او بد حرف زده اند.کمی بغلش کردم و آرام شد.دستش را گرفتم و گفتم بیا با هم بازی کنیم.منم فرفره ی چراغدارم را از جیبم بیرون کشیدم و هر دو به خانم زیلو نشین کناری نشان دادیم که بازی کودکانه لذتی دارد وصف نشدنی حتی اگر باعث ترس دیگران شوی


فیلم از ما» به کارگردانی سید مرتضی سبزقبا جایزه ی بهترین فیلم کوتاه» دومین جشنواره ی بین المللی فیلم سینالفاما لیسبون Cinalfama Lisbon» پرتغال را دریافت کرد.  

فیلم کوتاه داستانی از ما» پس از حضور در بخش مسابقه ی بیست و یکمین جشنواره ی بین المللی فیلم Kolkata» هندوستان و سی و یکمین جشنواره ی بین المللی فیلم کوتاه BLACK» آلمان، این بار در بخش مسابقه ی دومین جشنواره ی بین المللی فیلم سینالفاما لیسبون Cinalfama Lisbon» پرتغال و در رقابت با فیلم هایی از کشورهای فرانسه، ایتالیا، آلمان، اسپانیا، بریتانیا، بلژیک، روسیه، کانادا و چین در چهار بخش بهترین فیلم کوتاه»، بهترین کارگردانی»، بهترین بازیگری مرد (عظیم سبزقبا)» و بهترین موسیقی متن» نامزد دریافت جایزه شد و در نهایت جایزه ی بهترین فیلم کوتاه» این جشنواره را از آن خود کرد.

سید مرتضی سبزقبا که نتوانست در مراسم اهدای جوایز جشنواره حضور داشته باشد به درخواست دبیر جشنواره پیام تصویری خود خطاب به مخاطبان و مدیران جشنواره را به پرتغال ارسال کرد که در مراسم اهدای جوایز جشنواره به نمایش گذاشته شد. متن پیام سید مرتضی سبزقبا به جشنواره ی بین المللی فیلم Cinalfama Lisbon» به این شرح است:

سلام و درود به شما تماشاگران عزیز. سلام و درود به شما مدیران و مسوولان برگزارکننده‌ی جشنواره‌ی بین المللی فیلم سینالفاما لیسبون پرتغال. بسیار خوشحالم که از جنوب غربی آسیا با مردم پرتغال در جنوب غربی اروپا صحبت می کنم. خرسندم که جشنواره ی بین المللی فیلم سینالفاما لیسبون واسطه‌ی این گفتگوست. برگزاری جشنواره ها و رویدادهای فرهنگی و هنری در کشورهای مختلف به حفظ و گسترش خرده فرهنگ ها، آداب و رسوم و هنر ملت های متفاوت جهان کمک می کند. من به همه ی شما تبریک عرض می کنم. شما به حفظ و گسترش فرهنگ و هنر ملت ها و کشورهای مختلف جهان کمک می کنید. سال هاست که روابط فرهنگی و هنری خوبی بین دو کشور پرتغال و ایران در جریان است و من امیدوارم این مبادلات فرهنگی و هنری بیش از پیش افزایش پیدا کند. همه ی ما صلح را به جنگ ترجیح می دهیم. من در فیلم از ما» کوشش کردم تا صلح را ستایش کنم. من پیش از این هم در فیلم های دیگرم همچون فیلم برای او» و فیلم آن ها» مصائب جنگ را به تصویر کشیده ام و در مزیت صلح سخن گفته ام. بسیار علاقه مند بودم تا کشور شما را از نزدیک ببینم اما دیدار شما و کشور زیبای پرتغال نصیبم نشد. امیدوارم در دوره های بعدی این جشنواره این فرصت نصیبم شود تا از نزدیک با شما آشنا شوم».

اسامی عوامل تولید این فیلم عبارت اند از:

نویسنده و کارگردان: سید مرتضی سبزقبا- تصويربردار: امير علی ­ويسی- تدوين: فريد دغاغله- صدابردار: هادی ساعد محکم- صداگذار: حسین قورچیان- موسیقی انتخابی: قطعاتی از آلبوم طلوع کویر» اثر شهرام غلامی- طراح صحنه، لباس و گریم: حميد نورآبادی- عكاس: جواد شیدا- مترجم: سید عزیز رودبندی- تصويربردار پشت صحنه: حجت کایدخورده- دستيار تصويربردار: وریا گاریان، جمیل نصیری- منشی صحنه: فاطمه ی سياح­ طرفی- امور تدارکات: منصور رضایی، میلاد صالح وند- مدیر توليد: حسين عليزاده- بازيگران: علیرضا خداداد، عظیم سبزقبا- تهیه کننده: بهزاد کهزاد- تهیه شده در سیمای مرکز خوزستان.

لازم به ذكر است كه جشنواره ی بین المللی فیلم سینالفاما لیسبون Cinalfama Lisbon» پرتغال 9 تا 11 نوامبر 2016 (19 تا 21 آبان ماه 1395) به مدت 3 روز در شهر لیسبون برگزار شد.

پخش بین المللی فیلم از ما» برعهده ی گروه پخش دریچه ی سینما» ست.

خرسندم با کمال افتخار به سید مرتضی عزیز بابت دریافت اولین جایزه ی بین المللی اش تبریک بگویم.

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

محیط شاد من